زیاد شنیده و خوانده ایم که فلان اثر ادبی یا بَهمان فیلم و سریالْ «طنز» یا «طنزآمیز» است. غالبا هم به مایههای خنده آور آن اثر اشاره میشود؛ اما آیا واقعا انتساب همه این متون ادبی و هنری به طنزْ بجاست؟ به نظر میرسد در این باره تا اندازهای ساده انگاری شده است.
آنچه به ویژه در ادبیاتْ، طنز دانسته میشود، متنی (مثلا نثر یا نظم) است که در آن با گوشه و کنایه زدن به فرد یا جامعه، از عیبها و زشتیها و پلشتیها و نادرستیها میگوید. این متون معمولا مایههایی از «خنده» در خود دارد؛ اما این خنده بسیاری اوقاتْ خندهای تلخ و چیزی از جنس «ریشخند» و «زهرخند» و «پوزخند» است!
لوییجی پیراندللو، نویسنده معروف ایتالیایی، داستان کوتاهی به نام «جنگ» دارد که گفت وگوی چند مسافر را در قطار روایت میکند. موضوع گفتگو فرزندانی است که به جبهه رفته اند. یکی از مسافرانْ مادری پریشان و ناراحت و نگران از رفتن پسرش به میدان جنگ است. مردی هم هست که با صحبت هایش جمع را تحت تأثیر قرار میدهد. او خودْ پسرش را در راه میهن از دست داده؛ ولی با افتخار از این اتفاق یاد میکند. در پایان داستان، زن انگار نه انگار که مرد کلی در اهمیت فداکاری و آرمان و دفاع از میهن سخن رانده، میپرسد که جدی پسرتان مُرده؟! طرف تازه میخواهد بداند که لیلی زن بوده یا مرد!
این جا تازه بغض پدرِ فرزندمُرده میترکد؛ تو گویی با این پرسش احمقانه زن، او تازه یادش افتاده پسرش واقعا زنده نیست! نویسنده در پایان داستان از شگرد غافلگیری (یکی از شگردهای مهم طنزپردازی) سود میبرد و خواننده داستانش را با چیزی روبه رو میکند که انتظارش را نداشته! چه بسا خواننده حتی همچون آن مرد اشکی هم بریزد؛ اما به احتمال قوی فراموش نمیکند بر حماقت وصف ناپذیر بشر پوزخند بزند! به بیان دیگر، ما در داستان یادشده اگرچه با طنز روبه روییم، یا نمیخندیم یا خنده احتمالی مان در پی خواندنش از فرط شادمانی و شیرینی داستان نیست بلکه برآمده از حس تمسخری است که به ما دست میدهد.
این نکته مهمْ بسیاری از مواقع فراموش میشود و میبینیم که به یک متن فکاهی در یک نشریه یا یک سریال کمدی تلویزیونی نسبت طنز داده میشود؛ در حالی که اینها برای خنداندن مخاطب تولید میشود. اگر در کمدی، «هدف» خالق اثر خنداندن مخاطب است، خنده گرفتن در طنز صرفا وسیله و ابزار است و هدفی بلندتر مدنظر است؛ همان انتقاد و نشان دادن پلشتیها و زشتیها و.... واژه عربی طنز که در فارسی جا افتاده، تقریبا [و نه دقیقا]چیزی شبیه «آیرونی» (Irony) در ادبیات غرب و «تَهَکُّم» در علم بیان است که مبتنی بر تضاد میان لفظ و معنی است (مثلا کسی را دانشمند خطاب کنیم، اما مقصودمان این است که او آدم کودنی است!). آرتور پُلارد در کتابی که در این زمینه نوشته، یادآور میشود «طنز همیشه یک قربانی دارد، همیشه انتقاد میکند».
این قربانی کردن افراد و جامعهای که عیب و ایرادهایی دارد، به صورتی هنرمندانه محقق میشود به این معنی که طنزپرداز علاوه بر جنبه ادبی و هنری کار، باید مخاطبش را مجاب کند که پای غرض و خصومت شخصی در میان نیست و نیتش خیر و صلاح افراد و جامعه است. با لحاظ کردن همین قید درمی یابیم مقوله هایی، چون «هجو» که در آن، شاعری با شعرش یک نفر را به باد تمسخز و ناسزا و بد و بیراه میگیرد، و «هزل» که نوشتهای دربردارنده الفاظ و محتوای رکیک و سخیف است، با طنز راستین تفاوت ماهُوی دارد.